مارک بنیوف؛ برنامه‌نویسی که تاجر شد

0

مارک بنیوف؛ برنامه‌نویسی که تاجر شد

عاشق برنامه‌نویسی بود؛ برنامه‌نویس خوبی هم بود، حتی بازی هم می‌نوشت؛ با همه‌ی این اوصاف در دانشگاه رشته‌ی تجارت را انتخاب کرد؛

موقع فارغ‌التحصیلی تصمیم گرفت دوباره به برنامه‌نویسی بازگردد ولی به توصیه‌ی استادش وارد دنیای تجارت با محوریت نرم‌افزار شد. با ایده‌ای که داشت انقلابی در نحوه‌ی عرضه‌ی محصولات نرم‌افزاری به‌وجود آورد. در ادامه با زندگی‌نامه‌ی «مارک بنیوف» (Marc Benioff) شریک‌موسس و مدیر عامل شرکت «سیلزفورس» (Salesforce) همراه ما باشید.

«مارک راسل بنیوف» در ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۴ در سان‌فرانسیسکوی آمریکا به دنیا آمد. پدرش، «راسل بنیوف»، صاحب یک فروشگاه محلی بود و آن‌طور که مارک می‌گوید انسان اخلاق‌مداری بود و اخلاق کاری را از او آموخته. دبیرستان را در مدرسه‌ی «بِرلینگِیم» گذراند و در ۱۹۸۲ دیپلم گرفت. مارک از پیش از متوسطه به رایانه‌ها علاقه داشت و برنامه‌نویسی را خیلی زود یاد گرفت؛ دبیرستانی بود که اولین برنامه‌اش به نام «آموزش شعبده‌بازی» را به قیمت ۷۵ دلار به یک مجله‌ی رایانه فروخت. در پانزده سالگی برای خودش کسب‌وکاری راه انداخته بود و تحت نام Liberty Software برای رایانه‌ی «آتاری ۸-بیت» بازی می‌ساخت و به هم‌سالانش می‌فروخت. کارش آن‌قدر خوب بود که شرکت Epyx پخش بعضی بازی‌های او را بر عهده گرفت: King Arthur’s Heir ،The Nightmare ،Escape from Vulcan’s Isle و Crypt of the Undead.

در ۱۶ سالگی و با پایان دبیرستان از حق پخش آثارش ماهانه ۱٬۵۰۰ دلار درآمد داشت؛ مبلغی که در آن زمان برای تامین هزینه‌های دانشگاه کفایت می‌کرد. مارک علی‌رغم علاقه به برنامه‌نویسی با درک عمیق از روحیات خود، رشته‌ی تجارت را برگزید و در ۱۹۸۶ از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (USC) لیسانس گرفت. البته در طی تحصیل هیچ‌گاه برنامه‌نویسی را رها نکرد؛ او مدتی (تابستان که دانشگاه تعطیل بود) برای کارورزی به عنوان برنامه‌نویس زبان اسمبلی در بخش مکینتاش شرکت اپل کار کرد و به‌شدت تحت تاثیر فرهنگ کاری شرکت و شریک‌موسس آن، «استیو جابز» قرار گرفت؛ در این باره می‌گوید: «آن تابستان متوجه شدم که چطور یک کارآفرین می‌تواند ایده‌های انقلابی را پی بگیرد.»

بنیوف بعد از فراغت از تحصیل می‌خواست برنامه‌نویسی را به‌طور حرفه‌ای پی بگیرد؛ ولی یکی از استادانش در دانشگاه به او توصیه کرد به دنبال شغلی با محوریت رایانه ولی نه مستقیما برنامه‌نویسی برود؛ چراکه به نظرش مارک بیشتر به درد کارهای تجاری می‌خورد؛ او هم به توصیه‌ی استادش گوش کرد و در بخش خدمات مشتریان شرکت «اوراکل» (Oracle) مشغول به کار شد.

«مارک بنیوف» و «لری الیسون» (موسس Oracle) دو دوست و رقیب همیشگی

برخلاف تصور، حضور مارک بنیوف در اوراکل دراز‌‌مدت شد و ۱۳ سال تمام به طول انجامید. طی این مدت پیوسته ترفیع می‌گرفت و سمت‌های اجرایی متعددی در فروش، بازاریابی و توسعه‌ی محصولات شرکت داشت. در ۲۳ سالگی به عنوان تازه‌کار برتر اوراکل انتخاب شد و به‌سرعت پیشرفت کرد تا جایی که تنها سه سال بعد به معاونت مدیر عامل ارتقا یافت؛ او با حقوق ۳۰۰ هزار دلار، جوان‌ترین فردی بود که در اوراکل به این سمت می‌رسید. در این ۱۳ سال رابطه‌ی بنیوف با «لری الیسون» (Larry Ellison)، موسس شرکت، بسیار نزدیک شد تا جایی که الیسون به جز مسائل کاری به او رهنمود می‌داد و راهنمایی می‌کرد. این‌دو دوست و همکار، روحیات نزدیکی هم داشتند و سفرهای زیادی با هم می‌رفتند؛ مارک معمولا در قایق‌رانی، تفریح مورد علاقه‌ی لری او را همراهی می‌کرد؛ آن‌ها حتی تعطیلات سال نو را با هم و در کنار خانواده‌هایشان در ژاپن می‌گذراندند.

شرکت «سیلزفورس» (Salesforce) نرم‌افزارهای مدیریت ارتباط با مشتری (CRM) تولید می‌کند و آن‌ها را به‌صورت نرم‌افزار ‌تحت وب و در قالب سرویس به فروش می‌رساند.

اما ۱۳ سال کار در یک‌جا و درجا زدن چیزی نبود که بنیوف را تا ابد راضی نگه دارد؛ چراکه به هر حال مالک اصلی شرکت، الیسون بود و خود او مدیریت امور را بر عهده داشت. بنیوف دلش می‌خواست چیزی را خودش از پایه بنا کند و بالیدنش را به تماشا بنشیند؛ برای همین، با چند نفر از مدیران ارشد و قدیمی اوراکل ایده‌هایش را مطرح کرد؛ ایده‌هایی که طی سال‌ها کار در سمت‌های مختلف و مشاهده‌ی کاستی‌ها به‌دست آورده بود؛ آن‌ها هم موافقت کردند و سرانجام در ۱۹۹۹ درست در آخرین سال هزاره‌ی دوم، «پارک هریس»، «دیوید مولنوف» و «فرانک دومنگز» به رهبری مارک بنیوف شرکت «سیلزفورس» (Salesforce) را با تمرکز بر محصولات نرم‌افزاری تاسیس کردند. این شرکت نرم‌افزارهای مدیریت ارتباط با مشتری (CRM) تولید می‌کند و آن‌ها را به‌صورت «نرم‌افزار به عنوان یک خدمت (SaaS)» به فروش می‌رساند. تا دهه‌ی ۹۰ میلادی بیشتر شرکت‌های نرم‌افزاری مانند خود اوراکل، محصولات خود را به‌صورتی می‌فروختند که خریداران (بالاخص شرکت‌ها و موسسه‌ها) برای استفاده، ناگزیر بودند آن نرم‌افزارها را در سرورهای خود نصب کنند؛ ایده‌ی بزرگ موسسان سیلزفورس این بود که در چنین شرایطی، نرم‌افزارهای تجاری خود را به‌نحوی در اختیار مشتری قرار دهند که بتواند با یک مرورگر وب به آن دسترسی داشته باشد؛ البته شاید امروز با فراگیر‌شدن نرم‌افزارهای تحت وب، این ایده چندان هم عجیب و استثنایی به نظر نرسد ولی در آن زمان تحول بزرگی در صنعت نرم‌افزار به‌وجود آورد که شاید ماحصل آن به شکلی این شد که مایکروسافت محافظه‌کار هم مجموعه‌ی نرم‌افزارهای آفیس خود را به همین شکل عرضه کند. در اوایل تاسیس سیلزفورس، لری الیسون از فعالیت‌های بنیوف حمایت کرد و به او اجازه داد ۶ ماه به صلاح‌دید خودش وقت خود را بین اوراکل و سیلزفورس تقسیم کند؛ حتی ۲ میلیون دلار از سرمایه‌ی شخصی‌اش را به این شرکت تازه‌تاسیس تزریق کرد و عضو هیات مدیره‌ی آن هم شد. اما به‌مرور رابطه‌ی این دو دوست قدیمی شکراب شد؛ بنیوف متوجه شد هدف اصلی الیسون از همکاری با او و عضویت در هیات مدیره، کسب اطلاع از اسرار و ایده‌های آن‌ها بوده؛ حتی کمی بعد فهمید اوراکل در غیاب او در حال توسعه‌ی یک محصول برای رقابت با سیلزفورس است. بنیوف بعد از این اتفاق‌ها تلاش کرد به‌صورت مسالمت‌آمیز الیسون را به ترک هیات مدیره مجاب کند، ولی او موافقت نکرد و خواست اخراجش کنند تا با این روش و حفره‌ی قانونی بتواند سهام خود در سیلزفورس را حفظ کند. نزاع این دو دوست قدیمی به رسانه‌هایی کشیده شد که تا چندی پیش داستان تفریح‌های گران‌قیمت‌شان را نقل می‌کردند.

همان‌طور که در تصویر می‌بینید در تبلیغات سال ۲۰۰۱ سیلزفورس، جنگنده‌ی مدرن این شرکت هواپیمای قدیمی نرم‌افزار با رنگ قرمز که نماد اوراکل است را سرنگون می‌کند.

شرکت سیلزفورس از بحران موسوم به «حباب دات‌کام» جان سالم به در برد و مسیر رشد را به‌‌سرعت پیمود طوری‌که به‌زودی به یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌ها در بازار رایانش ابری بدل شده و در بعضی زمینه‌ها رقیب مایکروسافت معظم شد. این شرکت در ژوئن ۲۰۰۴ با نماد CRM وارد بورس نیویورک و ارزش آن خیلی زود به بیش از ۱۱۰ میلیون دلار رسید؛ هر سهم به ارزش ۱۱ دلار؛ امروز هر سهم این شرکت بیش از ۷۲ دلار خریدوفروش می‌شود.

جالب است بدانید «پائول پولسی»، همسر «نانسی پولسی» رئیس سناتورهای دموکرات سنای آمریکا، یکی از اولین سرمایه‌گذاران و خریداران سهام سیلزفورس بود که از همین طریق ثروت زیادی به‌دست آورد. سیلزفورس در ابتدا تنها به عنوان یک سرویس برای فروشندگان شروع به کار کرد اما حالا علاوه بر CRM در زمینه‌های دیگری از جمله بازاریابی و حتی تجزیه-تحلیل ترافیک فعالیت می‌کند.

سیلزفورس در سال‌های بعد تحت رهبری بنیوف شرکت‌های زیادی را در خود ادغام کرد و حوزه‌ی فعالیتش را گسترش داد. در آوریل ۲۰۰۶ شرکت «سندیا» را به قیمت ۱۵ میلیون دلار خرید و بعدا نام آن را به «فورس دات کام موبایل» تغییر داد. در آگوست همان سال شرکت «کیدن» را هم خرید. در سال ۲۰۰۷ هم دو شرکت «کن لِت» و «کورال» را به زیر مجموعه‌ی خود افزود که حالا هر کدام به‌ترتیب با نام‌های «سیلزفورس آیدیاز» و «سیلزفورس کانتنت» شناخته می‌شوند. یک سال بعد در ۲۰۰۸ میلادی با شرکت «اینسترانت» وارد مذاکره شد و آن را هم به مالکیت خود در آورد؛ این شرکت هم حالا با نام «سیلزفورس نالج» مشهور است. خریدهای بنیوف به منظور تقویت بنیه‌ی شرکتش همین‌طور ادامه یافت؛ در سال ۲۰۰۹ شرکت‌های «گروپ اِسویم» و «اینفرماورز» را تملک کرد و نام‌شان را به «سیلزفورس چتر» و «ویژوال ورک‌فلو» تغییر داد. در سال‌های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ هم چند شرکت دیگر را به مجموعه‌ی خود اضافه کرد.

زیرشاخه‌های اصلی شرکت سیلزفورس در سه کشور قرار دارند. یکی زیرشاخه‌ی شرکت در سوئد است که بازارهای اروپا، خاورمیانه و آفریقا را پوشش می‌دهد. زیرشاخه مستقر در کشور سنگاپور نیز کشورهای آسیایی و حوزه اقیانوس آرام را اداره می‌کند. بازار ژاپن هم به خاطر شرایط خاص آن مستقلا از طریق زیرشاخه این کشور گردانده می‌شود.

سیلزفورس در شهرهای بزرگ جهان از قبیل تورنتو، نیویورک، لندن، سیدنی، سان‌ماتئو شعبه‌هایی دایر کرده و خدماتش را به ۱۶ زبان مختلف و برای قریب به ۱۰۰ هزار مشتری در سراسر جهان ارائه می‌کند. تا زمانی که «استیو بالمر» (Steve Ballmer) بر مسند مدیریت مایکروسافت بود، رابطه‌ی این  شرکت با سیلزفرس در رقابت و دشمنی سخت خلاصه می‌شد، تا جایی که بنیوف و بالمر، بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی در مجامع عمومی از رقابت‌های سیاه و بعضا ناسالم خود می‌گفتند و هر کدام می‌کوشیدند تا کسب‌وکار دیگری را مختل کند.

«مارک بنیوف» در کنار «ساتیا نادلا» مدیرعامل مایکروسافت

اما با روی کار آمدن «ساتیا نادلا» (Satya Nadella) این رابطه‌ی سرد و خشن، ۱۸۰ درجه چرخید و حتی بنیوف، نادلا را در چند مصاحبه، دوست نزدیک  خود خطاب کرد. طی این مدت دو مدیرعامل تلاش کردند در مواردی که در رقابت نیستند، همکاری کنند. برای مثال اکنون مایکروسافت آفیس به شکل بسیار بهتری با نرم‌افزارهای توسعه‌یافته‌ی سیلزفورس هماهنگ است. البته مایکروسافت یک بار سعی کرد با پرداخت ۵۰ میلیارد دلار، بنیوف را راضی کند سیلزفورس را وا گذارد؛ اما او قیمت پیشنهادی‌اش را ۷۰ میلیارد دلار اعلام کرد و به‌طور کلی مایکروسافت از معامله پس نشست.

بنیوف بیرون از شرکت

زندگی شخصی مارک بنیوف همیشه برای رسانه‌ها جذاب بوده؛ البته خود او هم در سوژه دادن به آن‌ها تبحر دارد؛ مارک عاشق میهمانی دادن‌های بزرگ و پرسروصدا است و معمولا از خوانندگان مشهور هم در این میهمانی‌ها دعوت می‌کند. اگر سریال «بازی تاج‌وتخت» را دنبال کرده باشید پس حتما «دوید بنیوف» (David Benioff)، یکی از خالقان این مجموعه را هم می‌شناسید؛ جالب است بدانید او و مایک با هم فامیل هستند.

مارک بنیوف با آن پیشینه‌ی نرم‌افزاری که از نوجوانی برنامه‌نویسی می‌کرد و شیفته‌ی گجت‌های جدید بود درست مثل «استیو وزنیاک» (Steve Wozniak) یک گیک دوآتشه است. چند وقتی است که او عاشق هولولنز و واقعیت مجازی شده و معتقد است «آینده‌ی پردازش رایانه‌ای» را باید در چنین دستگاه‌هایی جست. بنیوف به دستگاه‌های متصل (در اصطلاح به هر وسیله‌ای که به اینترنت متصل باشد «دستگاه متصل» (Connected Device) گفته می‌شود) هم بسیار علاقه‌مند است و به عنوان یک گیک تمام‌عیار جلوتر از همه از پوشیدنی‌ها (به هر وسیله‌ی الکترونیک که بتوان به نحوی آن را تن کرد در اصطلاح «پوشیدنی» (Wearable) می‌گویند) را امتحان می‌کند؛ تا حالا بارها دیده شده که چند دستبند سلامتی را با هم به دست کرده.

بنیوف یکی از رهبران پیشگام در ایجاد تغییر شناخته می‌شود؛ در سال ۲۰۱۶ مجله «فورچن» نام او را به خاطر تلاش‌هایش در جهت برقراری عدالت در فهرست ۵۰ رهبر برتر جهان قرار داد. همچنین خوانندگان این مجله او را به عنوان تاجر سال انتخاب کردند. بنیوف کمی پیش‌تر در ۱۶ مه ۲۰۱۴ از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی دکترای افتخاری H.L.D اعطا کرد.

او به جز دنیای تجارت در زمینه‌ی نویسندگی هم دستی دارد و از قضا بسیار موفق است. یکی از کتاب‌های تجاری او به نام «در پس ابر» (Behind the Cloud) پرفروش‌ترین کتاب سال ۲۰۰۹ شد. بنیوف هم مانند بسیاری از ثروتمندان در امور خیریه فعال است؛ خودش می‌گوید این دست فعالیت‌ها باید به‌صورت گروهی و بابرنامه باشد. او در سیلزفورس مدلی به نام ۱-۱-۱ را اجرا می‌کرد؛ به این صورت که ۱ درصد از زمان کارمند به‌طور داوطلبانه، ۱ درصد از سود شرکت و ۱ درصد از منابع شرکت پیوسته به امور خیریه اختصاص می‌یابد.

بلندترین برجی که در تصویر می‌بینید، متعلق به شرکت Salesforce است

مارک که در دره‌ی سیلیکون به خاطر طرز لباس پوشیدنش (کت‌وشلوار با کتانی جیغ) به فردی هنجارشکن معروف شده گاهی هم وارد سیاست می‌شود.  شرکتی که او روزی بر پایه‌ی یک ایده ساخت امروز بیش از ۴۰ میلیارد دلار ارزش دارد و در بسیاری زمینه‌ها پیشتاز دیگر شرکت‌ها است. این شرکت آن‌قدر زود رشد کرد که زودتر از آن‌چه تصور می‌شد فضای کاری کم آورد؛ برای همین یک آسمان‌خراش عظیم در مرکز سان‌فرانسیسکو ساخت و در آن مستقر شد. مارک بنیوف با «لین کریلیچ» ازدواج کرده و صاحب دو دختر است. مجله‌ی فوربز دارایی او را تا سال ۲۰۱۶ نزدیک به ۴ میلیارد دلار تخمین زده است.

 

به نظر شما بازار و صنعت چقدر ظرفیت دارد که یک نفر بتواند با ایده‌ی خود در آن رشد کند و دیگران را تحت تاثیر قرار دهد؟ فکر می‌کنید اگر مارک بنیوف صرفا به‌سراغ برنامه‌نویسی می‌رفت امروز این حد مشهور و ثروتمند می‌شد؟ و یک سوال قدیمی، با این اوصاف به سراغ علم رفتن بهتر است یا ثروت؟

مطالب مرتبط
نکاتی که راجع به نیاز و میل جنسی مردان باید بدانیم

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.