ماجرای بشقاب پرنده ها در آسمان تهران
ماجرای بشقاب پرنده ها در آسمان تهران
یوفو در تهران؟! هرگاه سخن از اشیای ناشناس پرنده یا همان یوفوها به میان می آید، ناخودآگاه ذهن ما به سمت آمریکا و مشاهدات یوفوها در این کشور گرایش پیدا می کند. این نگرش تا حدی است که برای بسیاری از افراد این پرسش مطرح است که چرا مشاهدات یوفوها فقط در آمریکا رخ می هد و همین موضوع باعث شده تا خیلی ها عقیده داشته باشند که داستان ماشین های پرنده فرازمینی ها، احتمالا ابزارهای پیشرفته و سری ساخت ایالات متحده و یا توهمات واهی مردم این کشور باشند.
اگر شما هم اینگونه فکر می کنید، بهتر است دست نگه دارید، چرا که همین جا در تهران خودمان یکی از ۱۰ حادثه برتر مربوط به مشاهده اشیای پرنده ناشناس در جهان رخ داده است.حادثه ای که هواپیماهای جنگده ارتش ایران تا مرز درگیری با یک یوفو در آن پیش رفتند.
یوفو چیست؟
اگر هنوز با واژه یوفو آشنایی ندارید بهتر است بدانید ؛ اشیای ناشناس پرنده یا یوفو (به انگلیسی: Unidentified flying object | UFO) اصطلاح رایج برای هر پدیدهٔ هوایی است که علت آن نمیتواند بهآسانی و یا بلافاصله توسط ناظر شناخته شود.در فرهنگ عامه غالباً اصطلاح یوفو را بهعنوان یک مترادف برای فضاپیمای بیگانگان استفاده میکنند.
روز جهانی یوفو
امروز دوم جولای، مصادف با حادثه رازول (پر سروصداترین حادثه سقوط بشقاب پرنده تاریخ ) است و یوفولوژیست ها این تاریخ را روز جهانی یوفو نام گذاری کرده اند.به همین بهانه در این مقاله به بررسی یکی از ۱۰ پرونده برتر و مرموز اشیای ناشناس پرنده در جهان که همینجا در کشور خودمان رخ داده است می پردازیم.
یوفو در تهران
آخرین روزهای تابستان در تهران بود وسرما کم کم از راه می رسید اما یک اتفاق عجیب آسمان شب پایتخت را به شدت داغ کرد، تعقیب و گریزی هوایی که به یکی از مهم ترین اتفاقات رخ داده در ایران و تاریخ یوفوها تبدیل شد. دوفانتوم F4 درتعقیب شیء عجیب و ناشناسی که در آسمان دیده شده بود، از همدان راهی تهران شدند. این شیء نورانی که رنگ های سبز، آبی، قرمز و نارنجی اش به وضوح دیده می شد، هیچ شباهتی به پرنده های زمینی شناخته شده نداشت؛ آیا واقعا یک ماشین پرنده مطعلق به موجودات فرازمینی بود ؟ بله اینبار یوفو در تهران خودمان!!
۱۹ سپتامبر ۱۹۷۶ (۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۵ شمسی) تهران – ایران
ماجرا به ۴۰ سال قبل برمی گردد، ۲۸ شهریور سال ۱۳۵۵. آن سال ها کمتر ماموریتی به نیروی هوایی محول می شد هر شب فقط یک پایگاه هوایی در آماده باش به سر می برد، مگر آنکه هواپیمایی بی خبر وارد مرزهای ایران می شد. آن وقت فانتوم های نیروی هوایی ماموریت پیدا می کردند تا این پرنده های غیر قانونی را از مرزهای ایران بیرون کنند.اما آن شب با بقیه شب ها فرق داشت. در پایگاه هوایی شاهرخی همدان (شهید نوژه فعلی) همه چیز آرام و ساکت بود.
خلبان عزیزخانی آن شب هم مثل بقیه شب ها در آماده باشی ساکت و آرام به سر می برد که ناگهان آلارم وضعیت اضطراری به صدا درآمد. او به سرعت خودش را به هواپیما رساند و در حالی که می دوید، فکر کرد که باز هم باید شر یک مزاحم را از مرزهای ایران کم کند. اما این بار قضیه فرق می کرد؛ مزاحم هوایی نه تنها از مرزهای ایران رد شده بود بلکه یکراست سر از پایتخت درآورده بود: «وقتی زنگ آلارم زده شد، اول فکر کردم باید به سمت مرز بروم اما وقتی دستور دادند که با سرعت به سمت تهران پرواز کنم، فهمیدم باید اتفاق عجیبی افتاده باشد.» خلبان عزیزخانی درست حدس زده بود. اما در تهران چه اتفاق افتاده بود که او باید خودش را خیلی زود به آنجا می رساند؟
آغاز گزارش های مردمی به برج مراقبت فرودگاه مهرآباد
در آن زمان حسین پیروزی مسؤول وقت برج مراقبت فرودگاه مهرآباد تهران بود.در ادامه وقایع آن شب را که به سبک داستانی تهیه شده است، از زبان وی مطالعه خواهید کرد: ««ساعت ۱۱-۱۰ شب بود که یک خانم زنگ زده و گفت با مسؤول برج کار دارم . بعد از اینکه من گوشی را برداشتم، گفت یک چیزی در آسمان بالای خانه اش ایستاده که مثل موتور ماشین، چهار پره و هشت پره می شود. گفتم خانه شما کجاست؟ گفت کنار بولینگ عبدو- که آن موقع در جاده شمیران بود- در انتهای خیابان شریعتی. گفتم ما در شمال شرق تهران پروازی نداریم، اگر باز هم مزاحمتی ایجاد شده به من زنگ بزنید. یک ساعت بعد یک خانم دیگر زنگ زد و گفت در آسمان بالای سینمای مولن روژ (که در همان حوالی بود)، چیز مشکوکی می بیند، اما ماجرا به همین جا تمام نشد چون چند دقیقه بعد، آقایی از سید خندان زنگ زد و یک خانم دیگر هم از همان حوالی شرق تهران. وقتی تعداد تماس ها زیاد شد. من شک کردم که نکند واقعا خبری باشد. بالاخره این همه آدم که بی دلیل زنگ نمی زنند.»
حسین پیروزی لحظه ای سکوت می کند، چهره اش را در هم می کشد و بعد با اطمینان می گوید: «حتی یادم می آید از یکی از آنها پرسیدم چرا به پلیس زنگ نزدید و شماره اینجا را گرفتید؟ و آن خانم در جواب گفت برادرش خلبان است و به او گفته مسؤولیت هر چیزی که در آسمان پرواز می کند، برعهده برج مراقبت فرودگاه است. جواب آن خانم بود که من را به شک فرو برد، شاید واقعاً آنها حق داشتند. دوربین را برداشتم و به بالکن رفتم و آن وقت بود که شئ نورانی را در آسمان دیدم و در همان نگاه اول فهمیدم که نمی تواتد هواپیما باشد.»
پیروزی شیء پرنده را اینگونه توصیف می کند: «نورش مثل لامپ فلورسنت بود.وسط آن نور قرمز چشمک می زد و دو طرف آن نور آبی دیده می شد.رنگ آبی آن بسیار خیره کننده بود.درهمان حالی که نگاهش می کردم شبیه به ماهی حلوایی به رنگ سرخ آتشی شد.بعد هم به شکل های مختلف مثل ستاره دریایی و یا دایره و با رنگ های نارنجی،زرد،سبز و بنفش دیده شد.یک لحظه بعد هم ناپدید شد که ناگهان متوجه شدم از شمال تهران به طرف جنوبی ترین نقطه تهران رفته است.آنقدر به سرعت جا به جا می شد که نمی توانستیم حرکت آن را ببینیم.به طوری که در ابتدا به همراه همکارانم فکر کردیم که دو یا سه جسم هستند.اما بعد متوجه شدیم یک جسم بزرگ و سریع است.مدتی بعد روی کوه های بی بی شهربانو ثابت ایستاد.از فرودگاه مهرآباد که من نگاه می کردم تقریبا شمال شرق تهران بود اما آن چنان نورش زیاد بود که نشخیص اندازه دقیق آن غیر ممکن بود.مثل ماشینی که با نور بالا از رو به رو می آید و در ابتدا نمی توان اندازه آن را تسخیص داد.با اینکه ارتفاعش مدام تغییر می کرد ولی فکر می کنم طولش ۲۰ متر بود.»
نیروی هوایی ارتش وارد ماجرا می شود (خفاش ۱)
وقتی فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش می گوید بعد از ۲۰ سال خلبانی، این عجیب ترین چیزی بوده که به چشم دیده، می توان نتیجه گرفت که این اتفاق واقعا یکی از عجیب ترین رویدادهای آسمان ایران بوده است.البته تیمساریوسفی- فرمانده وقت نیروی هوایی- به همین سادگی ها این حرف را نمی زند چون وقتی حسین پیروزی ماجرای تلفن های مردم را برای او تعریف می کند: «به تیمسار گفتم ما اینجا الان ۱۶-۱۵ نفر هستیم و همگی آن را می بینیم. این طوری بود که تیمسار به خودش زحمت داد و رفت روی پشت بام تا ببیند ماجرا از چه قرار است.» مسؤول آن سال های برج مراقبت فرودگاه مهرآباد ادامه می دهد: «وقتی تیمسار هم با چشم های خودش آنها را دید، دستور داد که جت ها از پایگاه آماده باش برای شناسایی این اشیای پرنده ناشناس بلند شوند.»
شروع عملیات تعقیب و گریز در آسمان پایتخت
مهرآباد: «عصر به خیر، خفاش ۱»
خفاش ۱: «عصر به خیر، مهرآباد. من در مسیر هستم و آماده.»
اولین جتی که به قصد تعقیب یوفو در تهران بلند شد، هواپیمای سروان خانی بود؛ یک فانتوم F4 با نام رمز خفاش ۱؛ هواپیمایی که آن سال ها برای خودش ابهتی داشت. خفاش یک تقریبا۱۳ دقیقه بعد از پرواز به تهران می رسد؛ «وقتی در نیروی هوایی برای عملیات F4 را صدا می کنند، یعنی شرایطی است که هواپیمایی خارجی وارد مرز ایران شده. این خلبان ها همیشه آماده هستند و پنج دقیقه بعد از تماس ما به هوا بلند می شوند.» این را پیروزی می گوید. او خلبان عزیزخانی را در جریان ماجرای شیء عجیب قرار می دهد و از او می خواهد تا شناسایی اش کند.
عزیزخانی می گوید: «بله، می بینمش، هواپیماست»؛ نکته ای که گفتنش از دهان یک حرفه ای بعید است. مسؤول وقت برج مراقبت فرودگاه مهرآباد که آسمان تهران را مثل کف دستش می شناسد با خود می گوید مگر می شود که جایی در گوشه ای از آسمان تهران هواپیمایی وجود داشته باشد- آن هم بی اجازه برج مراقبت- و او از آن خبر نداشته باشد؛ «به او گفتم این جسمی که ما دیده ایم و مردم هم گزارش کرده اند و هواپیما نیست». خفاش ۱ به طرف جسم شیرجه می زند تا آن را بترساند اما شئ عجیب هم به سمت شرق می رود تا این تعقیب ادامه پیدا کند؛ تعقیب وگریزی که خلبان عزیزخانی را به تعجب وامی دارد؛ «جسم مورد نظر سرعت خیلی زیادی دارد، با وجود آنکه من با سرعت دوماخ (هر ماخ برابر است با ۳۴۰ متر برثانیه) می روم به او نمی رسم». پیروزی می گوید که این تعقیب حداقل چند نکته را مشخص می کند: «ما فکر می کردیم شیء عجیب ۶ هزار پا ارتفاع دارد اما با گزارش خلبان فهیمدیم ارتفاعش خیلی بیشتر از این حرف هاست و اندازه اش به بزرگی یک جمبوجت است.»
یوفو در تهران
خلبان عزیزخانی اعلام می کند که فاصله اش با جسم زیاد شده و اگر همین طور ادامه دهد از مرز شرقی ایران خارج می شود. به همین دلیل برج مراقبت فکر می کند جسم عجیب فرار کرده و از خلبان می خواهد به سمت تهران برگردد. اینجاست که نخستین گزارش مستند از خارجی و غیر معمول بودن شیء ارائه می شود؛ «خلبان خفاش ۱، همان طور که دور می زده تا به فرودگاه برگردد تایید می کند که مسلما این جسم خارجی است و رنگ های نارنجی و آبی و سبز دارد».
پیروزی درباره این رنگ ها هم نظر جالبی دارد و نشان می دهد او خوب هواپیماها را می شناسد و اشتباه نکرده است. او می گوید: «همیشه رنگ آبی را داشت. رنگ هایش جا به جا می شد اما رنگ آبی همیشه ثابت بود. ما حدس زدیم این رنگ سوختش باشد». عزیزخانی با خیال راحت در حال بازگشت بود و فکر می کرد ماجرا تمام شده است اما بازی ادامه داشت؛ پیروزی می گوید: «خلبان ناگهان گفت جسم خارجی و دیگر هیچ صدایی نیامد. او تقریبا در ۱۴۰ مایلی فرودگاه مهرآباد بود»، اما آن شیء مشکوک فرار نکرده بود و فقط می خواست بازی موش و گربه راه بیندازد.
پرواز چراغ خاموش
«اول چتر قرمز رنگی بود در شمال تهران و بعد به شکل یک هواپیمای جنگی شد که چراغ های آبی و زرد و نارنجی داشت. با چشم غیر مسلح می دیدم. وقتی اولین بار از روی بالکن دیدمش این شکلی بود». ماجرا آن قدر عجیب بوده که حسین پیروزی به چشم هایش هم اعتماد نکرده، «به بچه های دیگر هم گفتم. آنها هم آمدند روی بالکن و همه آن شیء عجیب را دیدیم». مسلما شیئی که آن نورهای عجیبی از خودش پخش می کرده و به طرز عجیبی ساکن ایستاده بوده، نمی توانست هواپیما باشد. پیروزی وقتی اینها را تعریف می کند کاملا هیجان زده می شود. هنوز بعد از سه دهه چشم هایش برق می زند و ادامه می دهد: «من برای اولین بار بود که چنین چیزی می دیدم، نمی خواستم باور کنم.»
اما به جز کارمندان برج و دو خلبان جنگنده هیچ کس دیگری آن شیء عجیب را ندیده بود؛ حتی هواپیماهایی که در آن ساعت به تهران نزدیک می شدند، حتی وقتی آن شیء دوباره بازگشت. البته همه آنها یک فرکانس عجیب شنیده بودند که در شرایط معمولی وجود ندارد. برای توضیح این مطلب پیروزی مجبور می شود وسط حرف هایش یک پرانتز باز کند و اصطلاحات خلبانی را برای ما توضیح بدهد؛ «وقتی یک هواپیما سقوط می کند، جعبه سیاه آن به سمتی پرتاب می شود و رادیویی که کنار آن است موج اضطراری منتشر می کند. هواپیماهای تجسس هم این صدا را دنبال و منبع آن را پیدا می کنند.این صدا همان صدایی است که وقتی یک هواپیما در حالت اضطراری باشد روی فرکانس خاصی آن را منتشر می کند؛ چیزی مثل صدای بنگ بنگ».
بعدها وقتی آنها از هیجان آن شب دور شدند و خوب به ماجرا فکر کردند فهمیدند که چرا به آنکه هیچ هواپیمای دیگر آن شیء را ندیده بود اما همه آنها فرکانس اضطراری دریافت کرده بودند؛ «این جسم خودش را به هواپیماها نشان نمی داد ولی امواجی که از خودش منتشر می کرد باعث به وجود آمدن صدای اضطراری می شد؛ مثلا یک هواپیمای ۳۰۳ که این صدا را شنیده بود اعلام می کرد آن را روی هر دو باند UHF و VHF که از هم فاصله دارند دریافت کرده. جالب است که هیچ وقت یک فرکانس روی هر دوباند نمی افتد.»
گویا در آن شب دو هواپیمای خطوط هوایی لوفت هانزا و ایر فرانس هم فرکانس عجیب اضطرای ای را دریافت کرده و به برج مراقبت اطلاع داده بودند اما جسمی را ندیده بودند. مسؤول وقت برج مراقبت تهران به یاد می آورد که هرچه به هواپیماها جهت آن جسم را نشان داده آنها متوجه آن نشده اند، «من هرچه می گفتم ساعت ده (یعنی سمت راستتان را نگاه کنید) آنها چیزی نمی دیدند، بعداً فهمیدم این جسم دقیقا مقابل هواپیماهایی که به سمت برج می آیند ایستاده است و زمانی که هواپیماها می خواستند بپیچند و در مهرآباد فرود بیایند آن شیء عجیب یک مایل آن طرف تر از آنها و در جهت شمال می ایستاد و چراغ هایش را به سمت آنها خاموش می کرد. به همین خاطر آنها آن را نمی دیدند اما فرکانسش را دریافت می کردند.»
سایه مرگ بر سر خفاش ۱
«شک کردم که شاید این جسم های پرنده عجیب دو یا سه تا باشند. نگرانی ام برای عزیزخانی بیشتر شد و فکر کردم ما به جنگنده های بیشتری احتیاج داریم. شاید یکی از آنها به عزیزخانی حمله کرده باشد و بقیه اینجا باشند.» اما جای نگرانی نبود چون خلبان دوباره ارتباطش را به دست می آورد، «صدای خلبان به گوش رسید و گفت که برای مدتی تمام دستگاه های دفاعی و ناوبری ام را از دست داده بودم و فقط موتور داشتم اما الان همه چیز درست شده است.»
ماجرا از این قرار بوده که وقتی خفاش یک، دست از تعقیب جسم برداشته و تصمیم به بازگشت می گیرد، شیء ناشناس خودش را بی سروصدا به بالای سر او رسانده و باعث شده ارتباط رادیویی اش با برج مراقبت قطع شود.این قطع ارتباط پنج دقیقه ای طول می کشد. ما نمی دانیم در آن پنج دقیقه چه برسر خلبان عزیزخانی آمد اما ظاهرا او که خلبان ماهری بوده خودش را نباخته؛ آن هم در شرایطی که تمام دستگاه های دفاعی اش را از دست داده و فقط موتور هواپیمایش کار می کرده. هیچ کس حاضر نیست خودش را به جای او بگذارد، او سایه مرگ را بالای سرش دیده اما باز هم حاضر می شود به آن جسم عجیب که توانسته بود هواپیمایش را تقریبا از کار بیندازد نزدیک شود. پنج دقیقه طول نمی کشد که این جسم دوباره به تهران می رسد؛ سرعتی که پیروزی را به تعجب می اندازد.البته آن شیء از سماجت ما زمینی ها خبر نداشت. چون یک هواپیمای دیگر برای استقبال از آن جسم در راه بود.
خفاش ۲ وارد می شود
خفاش ۲: «عزیزخانی، می شنوید؟»
خفاش ۱: «بله شما؟»
خفاش ۲: «جعفری هستم. موقعیت شما الان کجاست؟»
لحظاتی قبل از برقراری این ارتباط رادیویی، آلارم پایگاه نوژه دوباره به صدا درآمده بود. اما این بار خلبان با تجربه و ماهرتر برای ماموریت تعقیب یوفو در تهران انتخاب می شود. سرگرد پرویز جعفری در لحظاتی با فانتوم دوم یا خفاش دو به تهران می رسد که برج مراقبت در نگرانی غرق شده و هیچ خبری از خفاش یک نیست. سرگرد جعفری موفق می شود با عزیزخانی ارتباط برقرار کند و خفاش یک اعلام می کند در ۷۰ مایلی شرق فرودگاه مهرآباد است. خفاش یک هنوز بیشتر از ۱۰۰ کیلومتر با تهران فاصله دارد اما جسم نورانی دوباره برگشته و این بار روی کوه بی بی شهربانو بی حرکت و آرام ایستاده است. خفاش یک که در یک فاصله طولانی جسم را تعقیب کرده دچار کمبود بنزین شده است. به همین دلیل برج مراقبت به او اعلام می کند می تواند به پایگاه برگردد.
خلبان پرویز جعفری
loading...